دمادم با تاریخ

وبلاگ گروه تاریخ شهرستان فومن

دمادم با تاریخ

وبلاگ گروه تاریخ شهرستان فومن

باران

گفتیم برویم بیرون. - به سمت جنگل یا بازار؟
- به سمت جنگل برویم و بعد با تاکسی به بازار برگردیم.
رفتیم جنگل. مسیر تازه ای را رفتیم، نه آن راه همیشگی. و بعد از رودخانه و درختان رسیدیم به زمین های باز شالیزار و باز از آنجا راهی به رودخانه گشودیم و میان انبوه درختان گم شدیم. سر به زیر طاقی های انبوه درختان کنار رودخانه که می بردیم، یادمان بود که هر بیشه گمان نکن که خالی است، شاید که پلنگ خفته باشد. پلنگ که اغراق است اما مار در این طرفها، فراوان و آن سکوت ساکت و بعد باران گرفت. اول درشت و کاهلانه و بعد ریز و دقیق. در راه که برمیگشتیم، هوا بوی شعرهای احمد رضا احمدی را گرفته بود.
باران، می چکید بر سطح سبز شالیزار و هزار چشم شالیزار، کاسه، کاسه لبریز اشک میشد.

نظرات 8 + ارسال نظر
مهرگان 1392/02/24 ساعت 10:32 ب.ظ http://mehraeen.blogsky.com

سلام بر محبوبه بانو
چه حس و حال شاعرانه ای داشت این نوشته. حسابی ارتباط برقرار کردم . :)
یک نفس راحتی کشیدی ها بعد از یک سفر خسته کننده ؛)

سپاس از مهرت لیلای عزیز.

سلام
باران اونم توی شمال با این تصویری که شما شرح دادی روح آدم رو شاداب میکنه.

اما من یک چیزی یادم افتاد و میخوام با اجازه یک مطلبی درباره ی شالیزار رو که تازه دیدم نقل کنم:
تـفـــاوت ِ بــِـــــرنـــــــج تــا بـِــــه-رَنـــــــج
رنجوری دلخسته میگفت : ما که با آن همه زحمت وَ « بـــه رنـــج » برنج میکاریم ، چرا تمام « انبار-داران برنج » وَ برنج-فروشان « ریز وُ درشت » ، اوضاع خانه زندگی-شان ، یک دنیا بهتر از ماست؟! ...

حکایت شالی کاران و به قول شما برنجی که به رنج و مشقت زیاد به دست می آورند و ناچیزی مزد زحمتشان، قصه ای است پر آب چشم.
اینجا من شاهدم که هر روز به تعداد آگهی های فروش زمین های برنج اضافه میشود، دلیلش هم البته واضح است؛ از پس آن همه زحمتی که برای سود ناچیزی(گاه حتی زیان)، برنمی آیند و صد حیف.

ند نیک 1392/02/28 ساعت 05:58 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

حس قشنگیه. توی اون بارون نم نم یا ریز ریز به قول تو

باران بی خبر اما نه عجول و عصبی. مهربان و نرم.

مترجم دردها 1392/02/29 ساعت 02:04 ق.ظ http://fenap.blogsky.com

زیبا بود.نگاشته شما را دوست دارم

سپاس

سرو 1392/02/30 ساعت 06:21 ق.ظ http://azimsarvdalir.loxblog.com

خوش به حال قطره‌های ریز باران
زیر چتر برگ‌های سبز رقصان
می شوند آرام در آغوش حسّی شاعرانه
اوج می‌گیرد به سوی ابرهای اشکبار
عطر رنگین ترانه
بی بهانه
خوش به حال قطره‌های ریز باران
می چکند از لابه‌لای شاخه‌ها
گه درشت و کاهلانه
گاه ریز و زیرکانه
بر فراز بیشه‌ی اندیشه‌ای
تا برآرد سر از آن‌جا
واژه‌های شعر‌های عاشقانه
خوش به حال... قطره‌های... ریز باران

خوش به حال قطره های ریز باران.
سپاس از مهر بی دریغتان .

راوی جی 1392/02/30 ساعت 11:28 ق.ظ

یه جور نوستالژی و غربت بهم انتقال دادی.رفیق.

نوستالوژی باران یا شالیزار؟

مهرآیین 1392/03/02 ساعت 12:14 ب.ظ http://mehraiin.persianblog.ir

دلم خواست

جای من اونجا خالیه
پر رویی نیست
میدونم دل اونجا هم برای من و چشمهای حریص طبیعت م تنگ شده

من یقین دارم طبیعت زنده است و روح دارد. پس به دنبال چشمی است تا زیبایی اش را دریابد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد